امام علی (ع) و فاطمیه
بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
زیر چشمت گود افتاده، پس زاری بس است
از همان روزی که تو تب کرده ای؛ تب کرده ام
خوب شد خوبم کنی سه ماهِ بیماری بس است
تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام
این تبسّم کردنِ از روی ناچاری بس است
لاله لاله، لاله لاله، لاله لاله تا به کی؟
جای خالی در لباست نیست گلکاری بس است
من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط
لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است
ای شکسته بال، پس کی استراحت میکنی
هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است
این طرفداریِ از من کار دستت داده است
بعد از این کاری نکن، دیگر طرفداری بس است
باشد امشب میروم پیش خدا رو می زنم
بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
وقت کردی یک کفن هم بعدِ پیراهن بباف
زندگی کردن برای من بس است، آری بس است
علی اکبر لطیفیان
********************
با سوز مادرانه فقط گریه می کنی
هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی
یک شب ز درد سینه فقط آه می کشی
یک شب ز درد شانه فقط گریه می کنی
می ترسم این سه ساله ی تو کم بیاورد
وقتی میان خانه فقط گریه می کنی
حنانه ام به جان علی آب رفته ای
روزانه و شبانه فقط گریه می کنی
هنگام پخت نان که کمی از دل تنور
آتش کشد زبانه فقط گریه می کنی
من که ندیده ام که چگونه تو را زدند
از درد تازیانه فقط گریه می کنی
حرفی که با علی غریبت نمی زنی
آرام و مخفیانه فقط گریه می کنی
بعد از هزار سال تو بر غربت علی
بانوی بی نشانه فقط گریه می کنی
رضا رسول زاده
**********************
دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود
زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود
دستی که زیر چادر خود می کنی نهان
دیگر سپر به یاری حیدر نمی شود
وقتی که راه می روی از دست من بگیر
دیوار هم برای تو یاور نمی شود
گرچه پس از تو مونس این کودکان شوم
اما کسی به خوبی مادر نمی شود
نام فراق می بری و می کشی مرا
این خانه ام پس از تو منور نمی شود
شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت
یثرب پس از تو شهر پیمبر نمی شود
بالای درب خانه ی حیدر نوشته اند
هر سوره ای که سوره ی کوثر نمی شود
رضا رسول زاده
*********************
دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد
چه آمده به سر همسرم نمی دانم
از آن به بعد دگر با وفای من افتاد
به اذن من همه حمله به سویم آوردند
و ریسمان به سرو دست های من افتاد
کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید
به گریه مرد یهودی برای من افتاد
قرار بود که زهرا ز من جدا نشود
به این دلیل به کوچه به پای من افتاد
غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد
که دست فاطمه از این عبای من افتاد
رضا رسول زاده
*************************
حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟
به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
سر نماز جماعت نگاهشان کردم
تو لطمه خورده ای از "آن" و یا از "این" خوردی !؟
سند به دست ز مسجد که آمدی بیرون
چگونه سیلی از آن مرد در کمین خوردی ؟
دو گوشواره شکسته به گوش تو زهرا
تو هم ز دست و ز دیوار ... ! اینچنین خوردی ؟
گل بنفشه ی حیدر تو جام دردت را
از این کبودی یکدست بر جبین خوردی
به فکر حال خودت باش ارغوانی من
چقدر غصه برای من غمین خوردی
رضا رسول زاده
************************
پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
من ندیدم تو که دیدی ، ز نگاهت خواندم
حادثه بین دو چشمان ترت مانده به جا
گریه کم کن که حسین و حسن تو هستند
داغ ششماهه اگر بر جگرت مانده به جا
من از این خس خس هر نیمه شبت فهمیدم
زخم بر سینه ی بر من سپرت مانده به جا
با غلافی زد و بازوی تو از کار افتاد
رد شلاق به دست دگرت مانده به جا
خوب شد دست نبردی تو به گیسو زهرا
حرف نفرین که زدی تو اثرت مانده به جا
رضا رسول زاده
************************
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم
بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم
چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
غیرت کودکمان زخمی ناموس شده
وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند
ورنه از خس خس راه نفست می میرم
آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم
اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
شب و درد کمرت کاش امانت می داد
نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش
بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
از لج من به روی بازوی تو آمد زد
خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
دست من را نفس خسته به زنجیر کشید
در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
در سراشیبی گودال تنی معلوم است
کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است
تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است
مسعود اصلانی
*********************
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه
آن ماجراهایی که گفته دخترت با من
ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را
یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من
از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد
لرزیدن انگشت های لاغرت با من
یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند
اما چه کاری کرد روز دیگرت با من
امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"
ای وای اگر این است حرف آخرت با من
قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو
بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من
مصطفی متولی
**********************
جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی
کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی
حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد
این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی
بسته ست جان من به پلک نیمه جانت
می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی
از غصه هایت با علی هم درد دل کن
ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی
روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن
با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی
از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی
تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی
پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد
جان شهید کربلایت کَلِّمینِی
نيمه نگاهي کن به حال زينبين و
بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی
ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
یوسف رحیمی
**********************
زهرا گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
حالت شبیه حال دل محتضر شده
در خانه هم برای علی رو گرفته ای
این صورت کبود تو هم دردسر شده
حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن
حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
خیلی دلت برای حسین شور می زند
« جانم حسین » های تو غرق شرر شده
در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟
فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
خونابه های پهلوی تو بیشتر شده
محمد فردوسی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه
برچسبها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی